آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

آوین

بازگشت آنا و آقاجون از مکه

1392/9/8 20:59
نویسنده : مامان آوین
220 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم ببخش که این چند روز خیلی سرم شلوغ بود و مجبور شدم همه اتفاقات این چند روز رو یکجا برات بنویسم.

قرار بود آقا جون و آنا از مکه برگردند، ما نتونستیم برای استقبال به فرودگاه بریم و برای مراسم که قرار بود تو تالار باشه رفتیم. تو توی تالار خوشبختانه خوب غذا خوردی و خیلی هم خوشحال بودی. روز بعدش خونه دایی جون برای شام مهمون بودیم و تو با بچه ها شیطونی می کردی و بالا پایین می پریدید که یهو جیغ کشیدی و پاتو گرفتی و ما فهمیدیم که پات یا در رفته یا ضربه دیده چون نمی تونستی پاتو زمین بذاری. فردای اون روز هم تاسوعا بود و نتونستیم پیش متخصص ببریم. شب عاشورا بود و قرار بود فرداش ما راه بیفتیم و به خونمون بیاییم که یهو تو خونه عمو علی استفراغ کردی و تا وقتی که خونه آقاجون برگردیم 3-4 بار پشت سرهم استفراغ کردی و ما از اونجا به بیمارستان کودکان تبریز رفتیم و اونجا بهت سرم زدن و ما مجبور شدیم دیر حرکت کنیم و ساعت 12 ظهر بهمراه مامان بزرگ راه افتادیم با کلی سوغاتی که آقاجون و آنا از مکه آورده بودند و حدود 8 شب به خونه رسیدیم. فرداش شنبه  تو را پیش یه متخصص بردیم و پس از عکس گرفتن مشخص شد که مشکلی وجود نداره ولی دکتر گفت بهتره یه آتل ببندیم تا چند روزی حرکت نکنه و خوب بشه. پس فرداش هم بابا ماموریت خارج رفت و تو کلی گریه کردی. دو روز بعدش شب تو دوباره یه تب شدید داشتی و به 40 درجه رسید که ساعت 3 نصف شب درمانگاه بردمت. تو این چند روز تو همش لباس بابا رو بغل می کردی و با اون می خوابیدی و یه روز هم اینقدر دلتنگی و بی قراری کردی که بردمت سرزمین عجائب. یکی دو روز بعد هم که بابا از ماموریت اومد کلی شکلات و لباس برات آورده بود و تو خیلی خوشحال شدی و همش توی بغل بابا بودی و اصلاً پایین نمیومدی. امروز هم که یه هفته از اومدن بابا میگذره با هم اریکه رفتیم و پس از خوردن پیتزا فیلم "عملیات مهد کودکی" رو دیدیم. چند باری تئاتر کودک رفته بودی ولی این اولین باری بود که سینما می رفتی.

اینم چند تا عکس از این روزها:

 

آوین در بیمارستان موقع بستن آتل:

 

اینم چند نمونه از غذاهای هفته پیشت که مریض بودی و منم برای روحیه دادن غذاهاتو اینجوری تزئین می کردم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ریحانه ترجانی
8 آذر 92 21:01
سلام چقدر خوب که لحظات قشنگ این عسل ناز رو ثبت میکنید. وقتی بزرگ شه حتما از خوندن اینها لذت میبره. حتما علاوه بر اینها برای اینده این عسلک برنامه ریزی هایی هم کردید.من هم یه پیشنهاد دارم. بیمه تامین اتیه برای کوچولوتون. اگر دوست داشتید اطلاعات بیشتر داشته باشید ایمیلی یا تلقنی با من تماس بگیرید. من نمایندگی بیمه دارم اما علاوه بر اون پایان نامه کارشناسی ارشدم هم همین موضوع بوده.. ضمن اینکه به خاطر علاقه دیوانه واری که به بچه ها دارم تمرکز کاریمو رو بچه ها گذاشتم که ایشاله اینده روشن تری براشون رقم بخوره ریحانه ترجانی 09123351180و66927015
✘ فاطمــﮧ جـפטּ ✘
8 آذر 92 21:34
الهی خدا بد نده عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوین می باشد