آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

آوین

پیراشکی به شکل ماهی

دختر گلم دیروز هوس پیراشکی کرده بود. وقتی به یاد خمیر درست کردن و خرابکاری آوین افتادم می خواستم براش سنبوسه درست کنم که راحت و بی دردسره ولی شوهری از اون ور صداش دراومد که منم دلم پیراشکی میخوادوبعدشم بهم قول داد حتما کمکم می منه وسر آوین جونی رو گرم می کنه تا سراغ آرد و خمیر و خلاصه آشپزخونه نیاد. ولی همین که داشتم خمیر و درست می کردم همسایه ها زنگ زدن و گفتند موتورخونه خرابه. از اونجایی هم که شوهر جونی مدیر ساختمان تشریف دارن بدو بدو رفتن و قولشون یادشون رفت.من موندم و آوین و البته خمیر نصفه کاره. کلی با هم دعوا کردیم آخرشم آوین گفت اگه پیلاشکی(منظور همون پیراشکی) منو مثل ماهی عیدم درست کنی می بخشمت.شوکه شدم چی بهش بگم. خلاصه پیراشکی آماد...
29 فروردين 1393

خوانندگی آوین جونی

دیشب با آوین جونم رفته بودیم شهرکتاب براش دفتر نقاشی بخرم.  موقع برگشتن ،راننده یه آهنگ شاد گذاشته بود . وقتی رسیدیم خونه، دخملی رفت بالای مبل و شروع کرد به خوندن. بعدشم یه نقاشی از بابا کشید .نقاشی رو که تموم کرد گفت الان دلم می خواد مامانم از اون ژله هایی درست کنه که توش ماهی داره و از اون کیک هایی که توش دوشت مغ(منظور گوشت مرغ)داره . اینم یه نقاشی از بابا جونی:   اینم ژله درخواستی آوین: کیک مرغ هم بمونه برای یه روز دیگه. ...
30 بهمن 1392

روز های برفی آوین و مامان

یکی دو روزه که اینجا برفیه خیال بند اومدنم نداره.  آوین هم همش دعا میکنه که خدا جون برف خشک نشه. امروز بعد از صبحانه با دخملی رفتیم تو کوچه. و چون هوا خیلی سرد بودو  می ترسیدم سرما بخوره و دوباره بی اشتهایی وبهونه های دیگه شروع بشه کلی پوشونده بودمش و فقط چشاش پوشش نداشت. کلی تو کوچه برف بازی کردیم دخملی هم اصلا نمی خواست بیاد خونه. اینم عکسای آوین:                     ...
16 بهمن 1392

به دنیا آمدن آوین

آوین جونم الان 2 سالته و ببخشید که وبلاگتو دیر درست کردم الان میخوام خلاصه ای از تولدت تا 2 سالگیتو بنویسم . نفسم آوین جون تو جمعه 4شهریور همزمان باسالگرد ازدواج مامان و بابا ساعت 8:25 صبح در بیمارستان آتیه به دنیا آمدی و اون روز 25 ماه رمضان بود. ضمناً ما 2  روز پیش یعنی در تاریخ 2 شهریور اسباب کشی کرده بودیم و به خانه خودمان اومده بودیم (این اتفاقات مربوط به سال 1390 بود که با اینکه روزهای سختی بود و ما تازه به خانه جدید اومده بودیم و همه چیز به هم ریخته بود ولی برای مامان و بابا خیلی روزهای خوب و به یاد ماندنی بودند ). دکتر بهم گفته بود خیلی ضعیفی و 3 هفته قبل از به دنیا آمدنت در بیمارستان بستری شدم ولی وقتی به دنیا اومدی ...
29 دی 1392

آوینی بعد از حموم

امروز من داشتم یه کتاب می خوندم اصلا حواسم به آوین نبود.  یهو دیدم یه شکلات ورداشته و داره صورتشو باهاش می نویسه گفتم چیکار می کنی بهم گفت دارم آرایش می کنم می خوام برم باشگاه.  بعد از کلی خنده بردمش حموم. اینم عکساش:           ...
28 دی 1392

بازدید از کاخ گلستان

امروز تصمیم گرفتیم بریم کاخ گلستان به خاطر همین من صبح زود بیدار شدم و یه قورمه سبزی خیلی خوشمزه برای نهار درست کردم.  آوین و شوهری ساعت 10 بیدار شدن بعد از خوردن صبحانه بالاخره راه افتادیم. وقتی رسیدیم اونجا به سختی یه جای پارک پیدا کردیم. اونجا آوین تو محوطه یه پیشی(به قول خودش میشی)دید و کلی باهاش بازی کرد.در کل  به آوینی زیاد خوش نگذشت ولی از موزه مردم شناسی بیشتر از جاهای دیگه خوشش اومد اینم عکسای موزه:           عکس شمس العماره:                 ...
27 دی 1392

شعرهای آوین

آوین مامان تا الان این شعرهارو از حفظ می خونه: دویدم و دویدم دویدم و دویدم   سر کوهی رسیدم  دوتا خاتونو دیدم  یکیش به من آب داد  یکیش به من نون داد   نونو خودم خوردم  آبو دادم زمین  زمین به من گندم داد  گندمو بردم آسیا   آسیا به من آرد داد  آردو دادم به نانوا(آوین میگه نامنا)  نانوا به من آتیش داد  آتیشو دادم به زرگر   زرگر به من قیچی (جیچی) داد  قیچیو دادم به خیاط  خیاط به من قبا داد  قبارو دادم به اوستا  اوستا به من کتاب  داد  کتابو دادم به بابا  بابا به من خرما داد  خرما رو خوردم شیرین بود   قصه ما همین بود. قصه قصه آی قصه...
23 دی 1392

نمایشگاه اسباب بازی کودک

امروز آوینو بردیم نمایشگاه اسباب بازی که توی بوستان گفتگو بود، انقدر هم شلوغ بود که نتونستیم همه غرفه ها رو ببینیم ولی به آوین کلی خوش گذشت تو نمایشگاه یه لباس جوجو خرید همونجا هم تنش کرد خیلی ناز شده بود از اونجا که دخملی من عاشق کتابه، از غرفه کتاب بیرون نمی اومد یه عالمه هم کتاب خرید. اینم عکسایی که اونجا ازش گرفتم                   اینم میز و صندلی که از نمایشگاه برات گرفتیم                 ...
20 دی 1392

آدم برفی کوچولو

عزیزم چند وقتی بود که هوای تهران خیلی آلوده بود و قرار بود برف بیاد که 2 روز پیش 4 شنبه برف اومد و همه جا سفید شد. من و تو شدیداً سرما خورده بودیم و نمی تونستیم بیرون بریم، بابا برامون برف آورد و یه آدم برفی کوچولو درست کرد(البته فکر کنم جوجه برفیه تا ادم برفی)       ...
14 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوین می باشد